13 اسلاید صحیح/غلط توسط: بیپر۲ انتشار: 4 سال پیش 86 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ،، به دلیل درخواست زیاد برای نوشتن بچه های اسرار آمیز ،، به خاطر همین تصمیم گرفتم که بنویسمش ،، البته این فقط یه پارت و تازه اوایل بعضی چیزا هستش ،، تا مشکلی براتون پیش نیاد ،، پس با انرژی زیاد بزنیم بریم . « بچه های اسرار آمیز »
🍃 داستان از اوایل تابستان شروع میشود که خورشید گرمای خود را به آبشار جاذبه میدهد و روز های جدیدی را برای دوقلو های دوست داشتنی مون آغاز میکند🍃. میبل : بله! و امروز تابستون است! یعنی کنار گذاستن درس های فشار آور مدرسه! حالا قراره من پسرا رو طور کنم!. میبل داشت با صدای بلند داخل جنگل سخنرانی میکرد و دیپر از پشته سرش آمد بیرون و گفت : البته اگه برای بار چهارم یا پنجم شکست عشقی نخوری خواهر گلم؟!💔. میبل حرف دیپر رو نادیده میگیره و میگه : نه بابا! این دفعه عملی میشه ،، میدونم که میشه. دیپر : اون وقت چطور؟؟. میبل : امم...اممم..چون به دلم افتاده؟!. دیپر : خسته نباشی!! به پا یه وقت دل درد نگیری؟!. میبل : باشهحله؟! حالا بگو ببینم داخل این جنگل مخوف و تاریک چی کار داری؟؟❓. دیپر : واقعا میبل؟! من از دیروز تا حالا داشتم برات دیروز توضیح میدادم چرا میخوایم بیایم اینجا. میبل نوک انگشت های اشارش رو بهم وصل میکنه 👈👉 و به صورت آروم سوت میزنه 🙎 و میگه : شاید من اصلا گوش نکرده باشم و داشتم فکر میکردم که تابستون چه کار هایی بکنم!!!. دیپر : خب مهم نیست؟! دوباره توضیح میدم : 📏 ما اومدیم دنباله یه چاه کوچولو که عمق زیادی داره ⛔ و میگن یه چیز خیلی خطرناک اونجاست 🚫 و منم میخوام کشفش کنم 🔎 ،، همین 📏 . میبل : آهان؟! حالا چرا اومدیم اینجا؟؟. دیپر میزنه تو سرش و از یه چیز پشیمون میشه . دیپر : ~چرا میبل رو همراهه خودم آوردم؟ 😦 .
در طرفی دیگر کاخی که نزدیک اون چاه مخوف بود یعنی کاخ صورتی دختری مو آبی با خانوادش آنجا بود که تازه یکساله در اون کاخ زندگی میکنند . کورالین : سلام مامان ،، سلام بابا . + : صبح بخیر عسلی بابا ،، خوب خوابیدی؟. کورالین : آره؟! مامان تو صبحونه درست کردی؟. _ آره؟!. (+پدر ،، _مادر ) کورالین : به نظرم همون بابا آشپزی کنه بهتره؟! 😛 . _ یعنی اینقدر بَده؟؟ اما خودت گیر میدادی خودم درست کنم؟!. کورالین چنگالی داخل صبحونش میزنه و تخم مرغ رو نزدیک صورتش میبره و میگه : آره من میگفتم؟! اما پشیمون شدم . _ باشه دیگه درست نمی کنم ،، اما دیگه حق نداری دوباره بگی من غذا درست کنم . کورالین : باشه!! ~حالا اگه دفع دومی وجود داشته باشه ،، بگم~ مامان من یه سر به همراه اضافی یکم داخل جنگل مَنگلا بگردم . _ باشه! جای دوری نری ها؟! . کورالین : باشه؟!. بعد کورالین بارونی و چکمه های زردش رو پوشید و رفت طرف جنگل و اونجا اضافی رو دید : اضــافــي؟!؟!. اضافی : جانم!! جانم!! . اضافی نزدیک کورالین شد و گفت : بله! بفرمایید؟!. کورالین : میای با هم یکم داخل اون جنگل مخوف بگردیم؟؟. اضافی : همون جنگلی که چاه بی سر و ته اونجاست که کلید و دسته مادرفولادزره انداختیم!¡ . کورالین : آره؟! اضافی : باشه!! بزن بریم؟!. در طرفی دیگر ماشینی بود که انگار برای تعطیلات تابستون وسایل جمع کرده بودند ،، پدر رانندگی میکرد و مادر کنار صندلی پدر و خواهر پشت مادر بود و دوست پسرش کنار خواهر و یه پسر تپول عقب نشسته بود و داشت آهنگ گوش میکرد و پسری با هودی قرمز و موهایی صاف کنار پنجره نشسته بود و بیرون رو نگاه میکرد .
( +مادر ،، _پدر ،، *خواهر ) + نورمن! پسرم چرا ناراحتی؟؟. نورمن : من ناراحت نیستم ولی راحت نیستم که تابستون امسال رو داخل یه جای دور به تعطیلات اومدیم ،، و بیشتر از این ناراحتم که مامان بزرگ رو تنها گذاشتیم. _ نگران نباش نورمن ،، مامان بزرگت حتما داره با روح های پیر تر کارت بازی میکنه میبره . [ مامان بزرگ : ببین روح پیر ،، اگه من بردم تو باید صدای خروس در بیاری اگه باختم من دیگه بازی نمی کنم. ] نورمن : حق با توعه پدر ،، اما اون مامان بزرگه اونم حق داشت بیاد . * درد تو مامان بزرگ نیست ،، دردت یه چیز دیگه_ست ،، مشکلت اینه که چرا اومدیم تعطیلات ،، چون همیشه خدا خونه ای و سرت تو اون فیلم های مضخرف ترسناک_ته؟!. نورمن : آره مشکلم همینه ،، اما من خونه راحت بودم ،، اما من اینجا هیچ کی رو نمیشناسم و تنهام. + کجا تنهایی؟؟ گفتیم نیل داداشش هم بیاد و اومدن . _ نیمه پر لیوان رو ببین آبشار جاذبه مثل توعه حالا نمیدونم توعم مثل اونی یا نه؟. بعد مادر یه شونه به پدر میزنه . + نورمن بابات منظوری نداشت اون میخواست بگه که اینجا هم شاید آدم هایی مثل خودت پیدا بکنی . نورمن اخم کرد و دست به سینه به صندلی پشت داد و گفت : کاملا منظور بابا رو گرفتم . * امیدوارم آبشار جاذبه وای فای خوب و نت پر سرعت داشته باشه؟!. نورمن به بیرون پنجره خیره شد و گفت : کاشکی حق با مامان باشه ،، و من بتونم کسایی مثل خودم پیدا کنم!! کاشکی؟!.
نزدیک دری به سوی دنیای مادر فولادزره ،، دره داشت انگار شکسته میشد و صدا های وحشت آوری می آمد « من برمیگردم » « کــو.را.لــیــن مامان داره میاد » « فقط اگه دره چاه باز بشه من برمیگردم » « من برمیگرم » و... پیشه نورمن . ( +مادر ،، _پدر ،، *خواهر ،، ٪برادر نیل همون دوست پسر خواهره ) _ داخل این هتل میمونیم . ٪ بی زحمت منم وسایل رو جا به جا کنم . _ منم بهت کمک می کنم . * جیغغغ باورم نمیشه؟!... بعد خواهره موبایلش رو فشرد و انگار اعصبانی بود و گفت : نت اینجا خیلی متوسطه!! باورم نمیشه!¡?¿ حالا چیکار کنم؟!. _ دخترم به جای دونستن سرعت نتت بیا وسایلت رو ببر داخل هتل . خواهره که خیلی اعصبی بود وسایلش رو برداشت و غر میزد : از اولش هم گفتم نمیام ،، باید با نورمن موافقت میکردم ،، حالا نت متوسط آبشار جاذبه چیکار کنم؟؟. + دخترم همه چیز که اینترنت نیست؟! . بعد خواهره با اعصبانیت رفت اتاقش . + نورمن ،، تو میتونی با نیل اینجا بگردی . نورمن : باشه مامان . نیل بالا پائین میپرید : دشویی دشویی ،، دشویی کجاست؟؟ دشویی کجاست؟؟. نیل رفت از مهمون دار پرسید : دشویی کجاست؟؟ داره میریزه . تمبری (مهمون داره) : ته راه رو سمت راست . نیل : ممنون ،، داره میریزه ،، اوخ ،، نباید ۲ تا بطری آب میخوردم . خانواده نورمن که مشغول جابه جایی وسایل بودن ،، نورمن منتظر نیل بود که از دست به آب بیاد . نیل : آخ ،، داشتم منفجر میشدم .
نورمن : حالا بریم؟؟. نیل : بریم. نورمن و نیل کل آبشار جاذبه رو گشتن و هیچی سرگرم کننده نبود ،، بعد نورمن به یه دیوار تکیه داد و با دستاش صورتش رو میمالید و گفت : اَه ،، اصلا اینجا سرگرم کننده نیست ،، اصلا روح هم اینجا نیست ،، مردمش هم بگم ته کم عقل بودن ،، مخصوصا اونی که نقاشی کیک دوقلو روی منبع آب کشید [ رابی : عطسه...انگار یکی پشته سرم حرف زد. ] واقعا غیر قابل تحمله . نیل : اما اینجا جای باحالیه ،، کلی سوغاتی خریدم و میخوام از اون جاذبه گردشگری باحال اینجا دیدن کنم که مردم گفتن معما کده شک ،، میگن اونجا معما ترین جاعه ،، میگن کلبه معما اما معما اصلی اینجا بود که چرا معماییه و چند شایعاتی درباره ی یه مثلث زرد و موجودات عجیب و گفتن پارسال هیولا حمله کردن [منظورش همون ویرانی نامشخص] همراهم میای؟؟. نورمن : جهنم!¡ ،، همه جا که رفتیم اینم روش . نورمن و نیل رفتن معما کده شک و ازش دیدن کردن . نیل : حالا میتونم برا فامیلام سوغاتی بخرم ،، خانم صندوق دار این عروسک آقای اسی معما چنده؟؟. وندی [صندوق دار] : ۱۵ چوق تخفیف_ش میشه ۱۶ چوق . نیل : خب سه تا از اینا میخرم و چند تا چیز میزه دیگه ،، بزن به حساب داداشم خودش پرداخت کنه.
نیل که مشغول خرید کردن بود ،، نورمن فقط داشت کلاه ها رو امتحان میکرد و دور رو بر رو نگاه میکرد . نورمن : کجاش این کلبه معما_ست؟؟ فقط یه جای گردشگریه که طرف مقابله_ش یه کلاهبرداره که مردمو گول میزنه . بعد استنلی حرف نورمن رو شنید و رفت بغل گوشش گفت : تو منو یاده برادر زاده هام میندازی و به اضافه اون دوست خِپِله دیوانه_ت [نیل : هشتگ کله_م داخل دهن ساس کراچه ،، و ارسال] آره خیلی معلومه خیلی شبیه_شه ،، ببین اگه میخوای معنی معما اینجا رو بفهمی یه چند چوق بده ببینم . نورمن از استنلی دور میشه و دسته نیل رو میگیره : نه ممنون ،، دوستم زیادی سوغاتی خرید ،، بیا بریم . نیل : بای بای ،، بازم میام . استنلی : بازم بیاین . نیل : باشه؟!. نورمن یه حسی تو جنگل بهش دست داد . نورمن : به نظرم هنوز جا های دیگه رو ندیدیم . نیل : چطور؟؟. نورمن سریع داخل جنگل مخوف میره . نیل : نورمن؟! نورمن اسکل_م که نمیکنی؟ میکنی؟ وایسا منم بیام. پیشه دیپر و میبل ،، دیپر و میبل داشتن به چاه میرسیدن ،، ولی میبل داشت آواز میخوند : وقتی که تو رو میبینمت ،، دیگه نمیلرزه تنم ،، دیگه به چشمام نمیاد ،، نگاه پر امید تو و... دیپر : پس کجاست؟. بعد به چاه رسیدن دیپر : آها! اونجاست؟!. بعد میبل و دیپر رفتن طرف چاه که کورالین اضافی هم زمان با اونا اومدن . دیپر : وایییی؟! چاه بی سر رو ته ،، مثل نسخه ی کوچولو چاه بی سر رو ته معما کده ،، هیجان دارم که ببینم دیگه چه چیزایی اینجاست. کورالین : ببخشید ،، اما این چاه خطرناکه ،، لطفا نزدیک نشین . دیپر : میدونم خطرناکه ،، به خاطر همین اومدم . میبل : چه گربه ی سیاه نازی . بعد گربه سیاه میبل رو پنجول کشید . میبل : آی ،، چه گربه وحشی نازی . بعد گربه ی سیاه میره روی اضافی .
اضافی : مراقب باش ،، اون خیلی وحشی فقط با من و کورالین کنار میاد . دیپر سره گربه سیاه رو میخارونه بعد گربه سیاه میپره بغل دیپر و صورت دیپر رو لیس میزنه . دیپر : نکن ،، خیس شدم . اضافی : خیط شدم رفتم . بعد میبل رفت گربه سیاه رو نوازش کنه که گربه سیاه باز میبل رو پنجول کشید . اضافی : نه مث این که خیط نشدم . کورالین : سلام اسم کورالینه . میبل : چه اسم عجیبی کارولین شنیدم اما کورالین نه؟ ،، خونوادت دوست نداشتن؟. بعد دیپر پای میبل رو لگد میکنه . دیپر : حرفه خواهرم رو اهمیت نده ،، بعضی موقع چرت و پرت زیاد میگه ،، من دیپرم و اینم خواهر خل و چلم میبله . میبل داشت هی سعی میکرد گربه سیاه رو نوازش کنه اما هی چنگ میخورد . اضافی : منم اسمم اضافی یکم عجیب بیاد . دیپر : نه بابا هر کسی عجیبه ،، همین خواهرم . بعد دیپر دستش رو برد کنار دهنش و سرش رو نزدیک کورالین و اضافی کرد و گفت : همین خواهرم عجیب_ش اینه که خل و چله . [ میبل سعی میکرد گربه سیاه رو ناز کنه که چنگ میخورد . میبل : آی . ] کورالین و اضافی : کاملا معلومه . کورالین : حالا چرا دنبال این چاه اومدین؟. دیپر : شایعاتی شنیدم که این چاه خطرناکه . کورالین : آره خطرناکه کلید راه ورود مادر دومیم این توعه . میبل : هــــا؟؟؟. کورالین : منظورم مادر فولازره_ست ،، حالا داستانش مفصله . میبل داشت میرفت طرف دیپر که دره چاه شکست و میبل لبه ی چاه نگه داشته بود و دیپر و کورالین و اضافی داشتن میبل رو میکشیدن .
یهو دسته مادر فولادزره اومد بالا و همه ترسیدن . کورالین : وای نه؟!!!. کورالین رفت دنبال دسته مادر فولادزره . دیپر : کورالین کجا میری؟؟ کمک مون کن . میبل : دارم میوفتم . دیپر : کمک!! کمک!! کــمــک؟!... پیشه نورمن و نیل . نیل : فکر بدی بود اومدیم داخل این جنگل ترسناک ،، گم شدیم رفت . نورمن : وایسا؟! . نورمن دستش رو گذاشت کنار گوشش و گفت : میشنوی؟؟. نیل : آره!! یکی کمک میخواد. نورمن : بیا بریم کمک کنیم . نورمن رفت به دنبال صدا و دیپر و میبل و اضافی دید و رفت کمک شون و میبل رو بالا کشیدن . اضافی : باید بریم کمک کورالین جونش تو خطره البته همه مون . دیپر : بریم!. همه حرکت کردن طرف کاخ صورتی ،، پیشه کورالین ،، دسته مادر فولادزره به در رسید و بازش کرد . کورالین : نههههههه؟!... مادر فولادزره اومد بیرون و خنده ی شیطانی کرد و گفت : سلام کـو.را.لـیـن؟!. کورالین : مادر... فولاد... زره؟!... مادر فولادزره : دلت برام تنگ شده کو.را.لین؟؟. کورالین سریع بلند شد و داشت فرار میکرد که مادر فولاد زره کورالین رو گرفت . کورالین : ولم کن،،ولم کن... مادر فولادزره : این دفعه نه ،، مامانی قرار بهت کادو بدهـ... که یهو چندا وسیله به طرف مادر فولادزره پرت شد . اضافی : ولش کن ،، زنیکه ی فولادی . نیل که زانوی غم بغل کرده بود : پولام هدر رفت اونم به خاطر نورمن ،، تمام سوغاتی هام ،، مهم نیست همه_ش رفت تو حساب داداشم [اُپراتور : مشترک مورد نظر شما حدود ۱ میلیون چوق از موجودیتون رو خرج کردین . داداش نیل : پولاااااممممممم؟!...] آره به نظرم کاره درستی کردم .
نورمن : نیل خفه میشی یا خفه_ت کنم . نیل : نه لازم نیست ،، خفه شدم. نورمن : کجا بودیم؟؟ آها. میبل : کورالین رو ول کن تا طمع سوغاتی های قاچاقی معما کده شک رو بِچِشی . کورالین : فرار کنین ،، مادر فولادزره خطرناکه ،، فرار کنین . میبل : تو منو و داداشم رو نمیشناسی اما ما از خطر های بدتری جون سالم بدر بردیم و سالمیم و این هم روش . نورمن : با اینکه نمیشناسمت ،، اما من هم از بدترین شرایط دنیا جون سالم بردم ،، درضمن نورمن هستم و این دوست خپله_م نیل . بعد ابر های سیاهی دور کاخ صورتی جمع شد و رعد و برق های زیاد به خونه برخورد میکرد . نیل : اوضاع داره خیلی خراب میشه . اضافی : کورالین رو ول کن تا گربه رو ننداختم به جونت . گربه سیاه تا شنید ،، جیم شد . اضافی : امروز زیادی خیط میشم . بعد رعد و برق به جایی که همه بودن خورد و بین مادر فولاد زره و بقیه شکاف ایجاد شد . مادر فولادزره : خب دیگه چیکار میکنین؟؟. اضافی : یعنی اینقدر از زدن حرف هام پشیمون نشدم . میبل : قلاب بتمنـیییی؟!... بعد میبل قلابش رو در آورد و محکم کورالین رو گرفت . میبل : بچه بکشین . همه میبل رو گرفتن و کورالین رو کشیدن ،، ولی مادر فولادزره اونا به سمت شکاف میبرد . دیپر : بچه ها بکشین . داشتن میوفتادن داخل شکاف که سقف شکسته شد و ۲ نفر وارد شدن ،، و یکی شون جفت پا رفت تو صورت مادر فولادزره و اون یکی بقیه بالا کشید .
رَز : خانم محترم بزار بلندت کنم (با کورالینه) حالتون خوبه؟؟. زانتو : آهای ،، زود منو فروختی نامرد . رَز : آره!!. بعد رز کورالین رو بغل کرد و داشت میبرد پیشه بقیه ،، مادر فولادزره بلند شد و سریع رز و کورالین رو گرفت . زانتو : قهرمان بازیت خوش بگذره رز . رز : خفه شو زانتو . مادر فولادرزه خوب به بقیه نگاه کرد . مادر فولادزره : آتش بس . همه : هان؟!... مادر فولادزره : آتش بس . بعد کورالین و رز رو ول کرد و همه چیز رو به حالت عادی برگردوند . مادر فولادزره : گفتم آتش بس ،، کاری به کاری و تک تک تون ندارم . همه : ها؟!. مادر فولادزره : کاری تون ندارم و مثل همیشه میرم دنیای خودم و این دفعه با کسی کاری ندارم . کورالین : چطور حرفت رو باور کنیم؟؟. مادر فولادزره : جوری که من با کسی کار ندارم و آتش بس کردم . بعد مادر فولادزره از در رفت به دنیای خودش . همه : ها؟! . نیل : چی شد؟؟. بعد مادر و پدر کورالین اومدن . (+مادر ،، _پدر ) + کورالین ما اومدیم . بعد مادر کورالین اومد تو سالن و همه رو دید و گفت : کورالین چطوری در ارض ۵ ساعت ۶ تا دوست پیدا کردی؟؟. کورالین : نه!! نه!! اینا... بعد خوب به بقیه نگاه کرد و گفت : خب آره ،، اونا دوستامن و چطوریش رو خدا میدونه .
_ کیا یه ناهار خوشمزه میخوره ؟؟. همه : ما!!ما!!... روز بعد ،، کاخ صورتی ،، همه دور هم جمع شدن . کورالین : هنوز تو فکر مادر فولادزرم ،، خیلی عجیبه انگار یه نقشه ای داره ،، نقشه_ش چیه خدا میدونه . دیپر : ما هم نگران دشمن قدرمند مونیم یعنی بیل سایفر . نورمن : منم میترسم روح های اعصبانی بیان و اینجا رو نابود کنن . رز : ما هم کارمون پاک کردن خاطرات دردناک از ذهن مردمه که اونا رو دیوونه نکنه وگرنه فاجع_ست . اضافی : اینجا هرکسی دقدقه های خودشه داره و دشمن های خودش ،، پس قضیه جدیه و ممکنه به هم ربط دار تر بشن و چم دونم فراتر از این حرف ها . میبل : من با این که خنگم اما با اضافی موافقم . دیپر : راستی دیروز یادمون رفت بپرسم اسماتون چیه آخه یادم رفت . کورالین : منم . میبل : من فقط اسمه اضافی یادمه . نورمن : خب بیاین از اول خودمون رو معرفی کنیم ،، من نورمن هستم و بگی نگی باورتون نشه میتونم روح ها رو ببینم ،، میدونم عجیبه . دیپر : کجا عجیبه؟ این که فوق العادست . بعد نورمن خوشحال شد . نیل : من هم نیل هستم و کلی درد و مرض دارم و یه ظرف غذا گل گلی دارم . همه : خوش بختیم. رز : منم اسمم رَز هستش و میتونم ذهنه همه رو کنترل کنم و پاکش کنم و هرچیزی که ربط داشته باشه به مغز و ذهن . نورمن : عمو تو از همه خطری تری .
زانتو : خب من یه دختر مو جیگیری هستم به اسم زانتو ،، درضمن همکار رز نیستم . رز : درضمن ایشون خیلی مغروره . میبل : منم میبلم ،، و عاشق زرق و برقم و بلدم بخونم کلا از اون آدم مثبت_اشم. دیپر : خب ایشون خواهرم بود منم دیپر هستم ،، و یه جورنال فوق العاده راز آلود دارم و علاقه ی زیادی به شیکار هیولا دارم . کورالین : خب من کورالین هستم و تازه یه ساله اومدم اینجا و با مادر فولادزرم جنگیدم و نزدیک بود چشمام با دکمه عوض بشه . اضافی : لازم به معرفی نیست اضافیم. همگی : از آشنایی با شما ها خیلی خوش وقتیم . نیل : بچه ها میدونم غیر منطقی بیاد اما میگم یه انجمن بزنیم . کورالین : انجمن؟! انجمن چی؟؟ . نیل : نمیدونم همین طوری توی ذهنم اومد . نورمن : به نظرم جالب میاد . دیپر : میتونیم انجمنی بزنیم که مخصوصا بچه های خاص و عجیب غریب و عجیب الخلقه باشه و همین طور انجمنی که جلوی شرارت رو میگیره . میبل : مثل تو فیلما . کورالین : آره خوبه . زانتو : و این که میتونیم افراد دیگه هم عضو کنیم . رز : اما فقط ما هشت نفر عضو اصلی هستیم . اضافی : وایسین!! وایسین!! هنوز سئوال نپرسیده خطبه رو تموم کردین رفت . همه : ها؟؟.
اضافی : منظورم اینه که خب قبول انجمن تشکیل دادیم ،، خب یکی نمیپرسه آخه مرد حسابی اسمه این انجمن تون چیه؟. نیل : سئواله به جایی پرسیدی. میبل : حالا باید نیم ساعت فکر کنیم اسمش چی باشه. زانتو : انجمن نوجوانان عجیب الخلقه . نورمن : جون تو خیلی طولانیه ،، اگه بمب_م بترکه فقط نصف_ش میمونه. اضافی : گروه رفقای خفن . میبل : گروه بچه های لاکچری . نورمن : کاشفان ماجراجو . نیل : تیم مرض دار ها. دیپر : آقا الکی اسم ندین باید معنی داشته باشه و به ما بخوره . کورالین : اما ما همه چیز بهمون میخوره . زانتو : ما یه مشت بچه ایم که هر اسمی بهمون میاد . کورالین : آره انگار مثل یه معمای بزرگه ،، یا اسرار آمیز که کسی نمیتونه پیش بینی مون کنه . دیپر یه فکری زد تو سرش و گفت : خب ما بچه ایم و بچه ها یه معما بزرگن نه؟. اضافی : خب!... دیپر : اگه معما رو با به صورت انگیلیسی بنویسیم یه معنی دیگه میده که میشه اسرار آمیز و بچه های چی میشه . همه : نمیدونم . دیپر : واقعا؟! میشه «بچه های اسرار آمیز» اسم انجمن. کورالین : اسمه خوبیه . زانتو : موافقم . نیل : منم . میبل : خفن هم هست دوسش دارم . نورمن : جالب هم هست. رز : منم با بقیه هم عقیدم . دیپر : پس تصویب شد . بعد همه دستاشون رو آوردن جلو بلند گفتن «بچه های اسرار آمیز همیشه اسرار آمیز» و از اون به بعد انجمن بچه های اسرار آمیز تأسیس شد و ۸ بچه ی ما ،، ماجرا هاشون شروع شد .
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
خدا رو شکر من همه کارتون ها و یا انیمه های بچه ها اسرار آمیز رو دیدم و داستانت رو متوجه میشم خوب بود بیپر 2 و سوال تو ذهنم دختری یا پسر؟=|
دختره
داستان عالی بود ک هیچی داستانات همیشه عالین
دوست داری بیپری صدات کنيم؟ :))
بیپری
تو افق محو شدی؟؟😶🌱
خبری ازت نیست😶🌱
ببخشید تو امتخانات غرق شدم
میگم تو رزیدنت اویل بازی میکنی؟
نه
من بازی میکنم ولی رزینت اویل ۴ بازی میکنم
عالی بود^^
هنوز شروع نشده میگم بدبخت دیپر😂😐🤚🏻همین دیگه😂😐
آره😂😂😂
بیپررررررررررررر!!!!!!!!!
بیپر بیپر بیپر بیپررررررررررر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پارت بعدی رو نوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پارت بعدی نداره
فصل بعد داره
راه اره حواسم نبود منظورم همونه
حالا وللش نوشتی؟
نه
اها باشه پس هروقت تونستی بنویس
هنوزم بخواطر اینکه یهداستان از بچه های اسرار امیز نوشتی دارم از خوشحالی میمیرم!😁
ممنون یه داستان ازشون نوشتی!🤩
خودتو کنترل کن جان دلم
نمیتونم!با اینکه چند روز از وقتی این داستانرو خوندم میگذره ولی بازم دارم میترکم از خوشحالی!دست خودم نیست!😆😆😆😆😆
شانس بیاری بنویسم
اگر تونستی بنویس اگرم نتونستی همین فصلو پونصد بار میخونم😂
باشه
عالی بود حالا کم مونده بیل یا مادر فولاد زره معامله کنه
و لطفاً به تست من هم سر بزن آخری هیچ بازدید نخورده😭😭😭😭
باشه
اااااااااااااااا باورم نمیشه دارم ذوق مرگ میشم بالاخره یه داستان از بچه های اسرار امیز اااااااااااااااااااااااااااااا
پارت بعدی رو زودتر بنویسسسسس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
اااااااااا *وی ذوق مرگ شد*
باشه
عالیی بود.
زودتر ادامش رو بنویس.
🤩🤩🤩
باشه
خیلی عالی بود.چه جایی بهتر از آبشار جاذبه که انجمن رو تشکیل بدن،پر از هیولا و ماجراجویی!
موافقم